دلایل بیشماری وجود دارد، اما مهمترین دلیل آن اهمیت ندادن به احساسات خود است. این موضوع ممکن است بعد از، از دست دادن عزیزی رخ دهد و یا ناشی از شکست عشقی باشد. بعد اتفاقهایی از این دست، این فرد به محیط اطراف خود بیتفاوت خواهد شد.
درست است که در ابتدا برقراری ارتباط کمی دشوار است اما همه چیز به خود شما بازمیگردد. دوستان خوبی انتخاب کنید. دوست خوب دیدگاه شما را به زندگی کاملا عوض خواهد کرد و به شما هدف خواهد داد.
شخص مورد نظر شما کسی است که هنگام ناراحتی گریه میکند و هنگام شادی میخندد. این خود شما هستید. کسی که به اینها معنی میدهد. پس وجود دارید و باید زندگی کنید. تمام حواستان را جمع کنید، برروی خود تمرکز کنید.
نگاهی به گذشته و حال و آینده خود داشته باشید. وقتی به آنها فکر میکنید چه اتفاقی میافتد؟ هر گونه احساسات خشم و کینه و ناامیدی در اطراف خود را کنار بگذارید. باور کنید همه دشمن شما نیستند. هر کسی که شما را ناراحت کرده متهم نیست. چطور میشد اگر میبخشیدید؟ به این موضوع فکر کردهاید؟
اگرچه احساسات به معنای واقعی بخشی از شما نیستند. اما بازتابی از شما در لحظه میباشد. این احساسات باعث اتصال خود واقعیتان با چیزی که الان هستید خواهد بود. خود واقعی خود را کشف کنید. از اعماق وجودتان انسان مهربان و با انگیزه را بیرون بکشید. اگر بخواهید میشود.
سعی کنید با کسی که به او اعتماد دارید در ارتباط باشید و احساسات خود را با در میان بگذارید. بسیاری از ما در زندگی به اندازه کافی با مشکلات درگیر هستیم و همواره به کسی نیاز داریم تا ما را راهنمایی کند. افرادی که به پوچی رسیدهاند از این قاعده مستثنی نیستند.
اگر فرد مورد نظر را پیدا کردید صادقانه با او حرف بزنید و خود را خالی کنید. هیچ چیز جز یک مشاور قابل اطمینان برای شما در این حالت کارگشاتر نیست.
هیچ چیزی ذاتا با شما مشکل ندارد. این موضوع کمی به ارتباط شما با محیط اطراف نیز مرتبط است. شرم و خجالت را کنار بگذارید و با افراد خانواده و محیط کار ارتباط عاطفی و کاری عالی برقرار کنید. انرژی مثبت متقابل بسیار در زندگی شما تاثیر خواهد داشت.
و در انتها بگوییم شما شایسته یک رابطه خوب با خودتان و یک زندگی معنادار و هدفمند هستید. به خودتان بیایید و همین حالا بلند شوید.